چند وقتیه که نیت کردم یک کتاب بنویسم . خودمم دقیقا نمیدونم علمیه , تخیلیه , شعره یا یه چیزی  از مخلوط همه اینها. ولی موضوعشو میدونم. شاید وقتی نوشتمش و تموم شد , فهمیدم که علمی بوده یا داشتم شعر می نوشتم . نمی دونم .شاید یکی , دو تا سوال فلسفی گنده هم وسطاش گنجوندم. یه جایی که خواننده اصلا انتظارشو نداشته باشه. که یکهو شکه بشه.

از موضوعش می گفتم. درباره ی یه جور پرندس . آره ، تقریبا یه جور پرنده . خیلی بزرگ ، نه. تقریبا یه ذره بزرگ تر از یک پروانه. خیلی کوچیکه. یعنی از گنجشک هم کوچیک تره . اصلا نمی دونم خدا چرا اینقدر کوچولو خلقش کرده. مهم نیست .یعنی این حرفا رو توی کتابم نمی نویسم.چیزای مهم تری هست که باید نوشت. بذارید یکی،‌ دو تا پاراگراف از یکی از فصلهای وسطی کتاب،‌ که تازه نوشتم براتون بیارم. نه که فکر کنی اینقدر زیاد نوشتم که رسیدم به وسطاش. نه. مسئله اینه که من اولاشو نمی دونم. یعنی هنوز نفهمیدم که بخوام بنویسم.هر موقع نوشتم , به این وسطی ها اضافشون می کنم و بعد هم آخرشو می نویسم.

 

" این پرنده , عمر کوتاهی دارد . شاید یکی دو فصل و یا شاید هم برای یک سال می تواند دوام بیاورد. عمر کوتاه این پرنده به خاطر مشکلات فیزیولوژیکی نیست. اگر مشکلی پیش نیاید , می تواند تا ده سال هم زندگی کند ولی تقریبا همه ی افراد این نوع پرنده , مشکلی دارند که باعث مرگ زودرس آنها می شود.

این پرنده , بالهای نسبتا کوچکی دارد که موقع سرما می تواند بدن او را بپوشاند و در هنگام پرواز هم حالت زیبایی به او می بخشد. غذای این پرنده ... "

 

نمی دونم چی میخوره. آخه من اصلا ندیدم چیزی بخوره. از کسی هم نشنیدم که در مورد غذا خوردن اون چیزی بدونه. نمی دونم اصلا چی میخوره که رشد می کنه. بعضی وقت ها فکر می کنم , با همین جسه به دنیا میاد و همینجوری هم میمیره.

توی یکی از همین پاراگرافها , کلی در مورد زیباییش حرف زدم. یه روز یکیشون توی آفتاب نشسته بود و به جای مبهمی خیره شده بود. یه چیزایی گفت که هرچی تلاش کردم , نفهمیدم. فکر کنم با من بود ولی من نمی تونستم بفهمم. حواسم پرت ِ زیباییش بود. همونجا این چند تا جمله اومد توی ذهنم. تا بلند شدم , کاغذ بردارم , پرید و رفت . :

 

" وقتی توی آفتاب به او نگاه کنید , دسته ی پر های سفید رنگ او در میان پرهای سیاه برق می زند. شاید به دلیل همین زیایی ِ پر هایش به او .... می گویند."

 

اسمش یادم نمی اومد. یک جایی توی یک کتاب خونده بودم. نمی دونم،ولی فکر کنم یک کتاب فلسفی بود. سر یک موضوع کاملا بی ربط , نویسنده مثالی از این پرنده زده بود  و در همونجا اسمشو نوشته بود. فکر کنم برای جبر و اختیار بود . کلی روی مثالش فکر کردم . یک چیزی توی این مایه ها بود :

 

" .... که پرنده ی زیباییست , همیشه به دنبال نور می گردد. غریزه به او یاد داده است که روزها تا جایی که می تواند به سمت خورشید حرکت کند . چشم های این پرنده , خیلی زودتر از سایر پرنده ها کور می شود. مشکل این پرنده ها در شب , بیشتر از روز است . آنها برای اینکه به خورشید و نور روز عادت کرده اند , شب ها بدجوری بی تابی می کنند و هرجا نوری باشد به سمت آن کشیده می شوند. مثلا اگر آتشی باشد , به سوی آن می روند , اما چون فاصله آنها از آتش محدود است , بالاخره داخل آن می افتند و می سوزند. یا خیلی وقتها که در جایی لامپی روشن است , با سرعت به طرف آن می روند و ( چون آن را با خورشید اشتباه می گیرند ) محکم به آن برخورد می کنند و می میرند. "

اینو من هم دیده بودم. یک روز , پایین لامپ 500 وات یک مغازه میوه فروشی , ده , پونزده تا از اونها افتاده بودن روی زمین . خیلیشون مرده بودن و بعضی هاشون هم داشتن جون می دادن. مثل این شاپرک هایی که این روزا توی بهار زیاد شده. ندیدین چه جوری , خودشونو محکم به لامپ می کوبن , بعد تلو تلو می خورن و میفتن روی زمین . مردم هم که دقت نمی کنن , لهشون می کنن؟

 

بعد نویسنده نوشته بود :

" و این پرنده خیلی پیش از آن که عمر طبیعیش فرا برسد می میرد . این پرنده هیچ نقشی در کاری که می کند ندارد. غریزه , این کار را به او یاد داده و او فقط می تواند به خواست غریزیش عمل کند. آیا نمی توان پرسید که او چه گناهی کرده است ؟ و آیا نمی شد , جهان جور دیگری خلق شود که او اختیار داشته باشد , تا اینطور غم انگیز نمیرد  و ... "

نویسنده کتاب , این جاها , یک چیزی هم در مورد مسئله ی شر نوشته بود که قول داده بود جوابش را در زمان مناسب بدهد.

 

همه اینها رو گفتم , تا بگم ا سمشو کجا خوندم. همونجا هم بود که برای اولین بار , به راز عمر کوتاهش پی بردم و اون مشکلی رو که همشون داشتن , فهمیدم . بعد توی یک پاراگراف دیگه , در مورد این کوتاهی عمر هم توضیح دادم که فکر نمی کنم لازم باشه اونو براتون بنویسم. الان خسته ام و چشمام هم داره می سوزه. یکی , دو تا پاراگراف دیگشو هم می نویسم و بقیش  رو هم , وقتی که چاپ شد, میتونین توی کتاب بخونین. اما یه نکته رو قبلش بگم و اون هم این که , هر چه بیشتر از شروع نوشتن این کتاب میگذره ,  مسئله برام جدی تر میشه. احساس می کنم میَرزه که کلی روش وقت بزارم. آخه راز عجیبی توی رفتار این پرنده هست که اگه کسی بتونه اونو بفهمه , خیلی چیزای دیگه رو هم که خیلی ها نمی فهمن , به راحتی میتونه درک کنه.

نمیخوام بگم که من رازشو فهمیدم . که اگه فهمیده بودم که تا حالا کل کتابو نوشته بودم و اینقدر صفحات سفید و ننوشته نداشت. کل حرف من اینه که من سعی می کنم در بهترین حالت , وضعیتشو توصیف کنم تا وقتی دیدینش بهش دقیق بشین و فکر کنین. شاید رازشو فهمیدین. بگذریم.

 

" این پرنده زیبا که تخم گذار هم هست , در همان سال اول عمر , اگر شرایط برای تخم گذاریش مناسب باشد , تخم گذاری می کند. برای تخم گذاری او آفتاب مناسب و کافی لازم است و هوا نباید خیلی سرد باشد. گاها , عده ای از این پرنده ها به دلیل نیود شرایط مناسب , تخم گذاری نمی کنند. مخصوصا در یکی دو دهه اخیر که آلودگی هوا زیاد تر شده است , نسل این پرنده ,  با کاهش شدیدی روبرو بوده است ."

 

" نام  این پرنده به دلیل طول عمر کوتاه و عجیب بودن مرگش در آثار شعرا و فلاسفه , به کرات به چشم می خورد. مثلا در دیوان حافظ , در ده جا , به گونه های مختلف از او یاد می شود. در اشعار سبک هندی , اسم او به دفعات تکرار شده  و در برخی از نوشته های منثور هم از او یاد شده است.  در آثار معاصرین هم می توان از داستانهای کوتاه کورتاسار و کارور و ... نام برد که در چند تایی از آنها به این پرنده اسرار آمیز , اشاره شده است."