آینه مخدوشِ شرایطِ بحران زده

 

یکی از مهم‌ترین آسیب‌هایی که اغلب ما در بحران‌های سیاسی و اقتصادی می‌بینیم این است که هزینه معمولِ گیر و گرفت‌های روانیمان، به طرزِ غیرعادی بالا می‌رود. آن‌وقت خیلی از ما که می‌توانستیم در شرایط عادی، با هزینه‌ی به‌مراتب کمتری، یک زندگی معمولیِ کم‌وبیش آرام و شاد داشته باشیم، درگیر اضطراب‌های پی‌درپی و غم و اندوهِ نامتناسبی می‌شویم و بیشتر فرو می‌رویم توی خودمان. مثال ساده‌اش این است که بعضی از ما، کارها را کند انجام می‌دهیم، یعنی دیر و سخت تصمیم می‌گیریم و برای انجامِ یک کار تحقیق یا تعلّل زیادی می‌کنیم. در شرایطِ عادی، این جستجو کردنِ زیاد یا تعلل کردن، هزینه اندکی برایمان به همراه می‌آورد. نهایتش این است که فلان خانه یا ماشین را که مناسب‌تر بود نمی‌خریم یا فلان سرمایه‌گذاری را که به‌صرفه‌تر بود نمی‌کنیم، امّا خانه یا ماشین کم‌وبیش خوبی پیدا می‌کنیم یا سرمایه‌گذاری کم‌وبیش معقولی انجام می‌دهیم و در این حالت، همه هزینه‌ای که می‌دهیم یک‌جور عدم‌النفع است و نه یک ضررِ افسوس آفرین. امّا در شرایط بحران و نوسانات سیاسی و اقتصادی، این تحقیق و تعلّل کردن، نتیجه‌اش می‌شود از دست رفتن قدرت خرید یا خریدنِ چیزی نامتناسب یا سردرگمی زیاد میان فرصت‌های سرمایه‌گذاری نامطمئن و ناآشنا. یا بعضی از ما، هیجان‌خواهیم. تصمیم‌های سخت و پر ریسکی می‌گیریم و اساساً زندگی را این‌طور می‌فهمیم. در شرایطِ عادی و ثباتِ سیاسی و اقتصادی، نحوه زندگی و تصمیم‌گیری ما با همه هزینه‌هایی که ممکن است داشته باشد، با روان و شخصیتمان جفت‌وجور است و می‌توانیم با عوارض و نتایجش کنار بیاییم و آن‌ها را دیر یا زود در درونمان حل‌وفصل کنیم. امّا در شرایط بحران، این تصمیم‌گیری‌ها تبدیل می‌شوند به ریسک‌های مرگ و زندگی و ممکن است یک‌باره همه بازی را از کنترلمان خارج کنند. در این حالت، متغیّرها آن‌قدر زیاد و پیچیده‌اند که خیلی وقت‌ها سنجش و ارزیابی ما به‌تنهایی نمی‌تواند چیزی را تضمین کند. اینجاست که نحوه بودنمان ما را در معرض هزینه‌هایی قرار می‌دهد که نه توان هضم کردنش را داریم و نه توانِ پذیرفتن مسئولیتش را.

هزینه‌ نوعِ بودنِ هرکدام از ما که در شرایطِ بحران افزایش می‌یابد، به همان میزان آزادی ما را هم محدودتر می‌کند. چه چیزی بیشتر از ترس‌ها و بازداری‌های درونی می‌تواند آزادی آدم را بگیرد؟ ما ساکنین بحران، هرروز، بیشتر از روز قبل، بخشی از خودمان را قلم می‌گیریم. امّا باید حواسمان به کاری که می‌کنیم باشد. باید حواسمان باشد که واقعاً عمده این مشکل، از نحوه بودن ما نیست. این بحرانِ بیرونی است که بودنِ ما را پرهزینه می‌کند. ما عیبِ چندانی نداریم. ما آدم‌هایی معمولی هستیم، با خوشی‌ها و ناخوشی‌های معمولی. حداقل کاری که می‌توانیم بکنیم این است که خودمان را برای چیزی که هستیم ببخشیم و بپذیریم که ما، همین ما می‌توانستیم در شرایطِ معمولی‌تری، حس بهتری نسبت به خودمان داشته باشیم و خودمان را کمتر سرزنش کنیم. ما آن‌قدرها بد و ضعیف و نامعقول و ناتوان نیستیم، آینه جهان بیرون مخدوش و مشوش است.کاش بتوانیم خودمان را بپذیریم و بگذاریم بحران، فقط آن بیرون جریان داشته باشد و پایش را به درون خودمان باز نکنیم.

هرمنوتیکِ خوشبختی

 

همه ما خوشبختیم بسته به اینکه چه زمانی از ما درباره خوشبختی سؤال کنند و همه ما ناکام و بدبختیم، بازهم بسته به اینکه چه زمانی مورد سؤال قرار بگیریم. وقتی‌که چیزی به دست آورده‌ایم، یار عزیزی را در بر داریم و آینده‌ای روشن به ما سلام می‌کند، اگر کسی از خوشبخت بودن یا نبودنمان سؤال کند، خودمان را خوشبخت می‌دانیم و زمانی که چیزی را از دست ‌داده‌ایم، عزیزی ما را ترک کرده یا آینده مبهمی را پیش روی خود می‌بینیم، احساس بدبختی می‌کنیم.

 هیچ آدمی خوشبخت یا بدبخت مطلق نیست. همه‌اش بسته به این است که چه مقدار توش و توان و انرژی برای «من» او باقی مانده باشد. در گاه پری و خوشی، به پشتوانه این انرژی و سرزندگی، سویه‌های خوش‌بینانه زندگی را ترجیح می‌دهیم، به آینده امید می‌بندیم و به روایت خوش‌بینانه‌ای از گذشته‌مان بها می‌دهیم. امّا آن زمان که غم، اضطراب یا از دست دادنی، روحمان را فرسوده است، سویه‌های بدبینانه زندگی را برمی‌گزینیم، آینده را تیره‌وتار می‌بینیم و گذشته‌مان را پر از ناکامی و شکست می‌یابیم.

اگر با دو بند ِپیشین موافق باشید، می‌خواهم نتیجه‌ای از آن‌ها بگیرم: واقعیت، هیچ‌کدام از آن‌ها نیست و هر دوی آن‌ها هم هست. هرکدام از ما، یک نفر هستیم و گذشته واحدی داریم. واقعیتِ گذشته ما تغییر نمی‌کند و قابلیت‌های روانی‌مان هم عموماً در حال خوب یا بد، بالفعل یا بالقوه وجود دارند. در این میان، عامل تعیین‌کننده، میزان انرژی روانی ما و احساس کامیابی یا ناکامی‌مان در یک لحظه خاص است. «این نیز بگذرد»، حکمتِ توصیف‌کننده چنین وضعیتی است. هرکدام از ما می‌دانیم وقتی دستاوردی داشته باشیم یا خوشی و خوبی‌ای را تجربه کنیم، دوباره امیدوار می‌شویم و هرگاه غمی به سراغمان بیاید، دوباره زندگی را تیره‌وتار می‌بینیم. این نگاه به جهان، آن را ولرم و نرم می‌کند. چنین زیستنی همیشه در پس هر غم و شادی، میزانی از خودنگری را دارد که فرد را از آرزو اندیشی یا ناامیدی دور می‌کند.