خيلي از ما فكر مي كنيم وقتي يك بازيگر، فيلمي را بازي مي كند ، فقط بازي مي كند و وقتي او را در مصاحبه ها يا در خيابان مي بينيم، انگار فرد كاملا متفاوتي را ديده ايم. با استدلال به خودمان مي قبولانيم كه فلاني بازيگر است و دليلي ندارد كه در زندگي اش هم مثل شخصيت فيلم باشد : او در فيلمي كه ما ديده ايم ، فقط، بازي كرده است.

 

بازيگر پر كاري را فرض كنيد كه پشت سر هم فيلم بازي مي كند و گاهي چند فيلم را با هم. بنابراين بسته به ميزان ساعاتي كه در حال بازي كردن نقش ديگران است، مي توان گفت چه درصدي از عمر خود را جاي كس ديگري مي گذراند. در مورد برخي ها اين ميزان شايد خيلي زياد باشد ،پس شايد بتوان گفت كه او شخصي مستقل از نقش هايي كه بازي مي كند نيست و در واقع همان نقش هايي كه بازي مي كند ، سهم عمده اي در ساختن شخصيت او دارند.البته مي توان به مسئله به صورت ديگري نيز نگاه كرد و آن اينكه شخص در تمام لحظاتي كه به نظر ما بازي مي كند، هيچ كس جز خودش نيست و در واقع نمي تواند شخصيتي غير از خودش را بازي كند.به عبارت ديگر ، فرد در عين اينكه به نظر مي رسد كه شخصيت متفاوتي را بازي مي كند ، در واقع خودش است و دارد پرده اي از عمر خود را بازي مي كند ، چرا كه عمر ما از هر يك از همين لحظات ساخته شده است و اين خود ما هستسم كه آن لحظات را مي گذرانيم.پس بد نيست در مفهوم بازيگري تامل بيشتري بكنيم. شخص در تمام لحظات زندگي ، خودش را بازي مي كند زيرا اوست كه در بستر زمان حركت كرده و در حال شدن است( شخصيت او شكل مي گيرد).آنچه ما به عنوان فيلم مي بينيم ، نوعي چيدمان خارجي  از بازي هاي افراد در نقش هاي خودشان است. وقتي كسي بازيگر شد ، بخشي از نقشي كه در زندگي بازي مي كند، همان بازيگريست و او در مقابل دوربين ، در واقع نقشي را كه در زندگي انتخاب كرده است ، بازي مي كند. او از اين طريق ، لحظات عمر خود را سپري مي كند. بازيگر بر آنچه ما نقش در فيلم مي ناميم ، اثر مي گذارد و همچنين، از آن اثر نيز مي پذيرد. او در لحظاتي كه نقش فردي را بازي مي كند ، در واقع تماشاگر بازي خود در زندگي مي شود، زيرا با بازي كردن در قالب فيلم نامه ، از پيش مي داند كه در اين بخش از زندگي خود ، چگونه بازي مي كند.

 

در اينجا بد نيست گريزي به 3 مطلب قبل بزنم. جايي كه در آن از اهميت توجه به زندگي روزمره  صحبت كردم . اگر يادتان باشد ، گفتم كه اين بخشهاي زندگي ما تاثير عميقي بر چگونه احساس كردن و چگونه انديشيدن ما دارند. نكته اي كه در اينجا مي خواهم بگويم اين است كه احتمالا تا به حال ، براي شما نيز پيش آمده است كه براي بدست آوردن چيزي يا رسيدن به نتيجه اي به خودتان گفته ايد : من فقط اين نقش را بازي مي كنم و با انجام اين عمل ( كه با كليت انتخاب ها و رفتار شما سازگار نيست) به نتيجه اي كه مي خواهم مي رسم ولي خودم كه مي دانم اينطوري نيستم يا اين كارها را انجام نمي دهم. در واقع به خود مي قبولانيد كه اين عمل فقط نوعي بازي است و قبول مي كنيد كه مي توانيد از خودتان خارج شده  و چيزي را بازي كنيد كه نيستيد و دوباره به خودتان باز گرديد ، ولي من به شما مي گويم كه اين كار محال است.  شما با هر عملي ، داريد من_خود را شكل مي دهيد . مني كه صادر كننده ي اعمال بعدي شماست.  توهم اينكه ما مي توانيم به گونه اي فكر كنيم ولي براي جلب منافعمان به گونه اي ديگر عمل كينم ، از پايه اشتباه است . مدتي بعد ، مي توانيم برگرديم و ببينيم كه با اين كار ، از آنچه بوده ايم فاصله زيادي گرفته ايم. به آنچه هستيم ، عادت كرده ايم و گاها حتي فراموش مي كنيم كه چگونه بوده ايم.

 

شايد بتوان گفت كه براي داشتن يك زندگي با معنا ، نياز به اين داريم كه زندگي يكدستي داشته باشيم و قبول كنيم كه هر عملي كه مي كنيم ، در عمل بعدي ما و در فكر و احسايمان نقش دارد ( كساني كه در مورد ضمير ناخودآگاه مطالعه كرده اند اهميت اين موضوع را بيشتر در مي يابند.). براي اينكه بتوانيم تا حدودي به آرامش برسيم بايد به دنبال زدودن هرگونه تناقض بين فكر و رفتارمان باشيم  و اين كار از همين زندگي روزمره آغاز مي شود . جنبه اي  از زندگی كه خيلي از ما به آن اهميت نمي دهيم يا آن را قسمتي فرعي بر لحظات اصلي زندگي و شخصيت خودمان مي دانيم.