امروز به طور کاملا اتفاقی تصمیم گرفتم چند تا از شعرهایی رو که دوست دارم اینجا بزارم تا در لذت خوندنشون با هم شریک بشیم ، پس شعرها رو بی هیچ ترتیب خاص یا پس و پیشی مشخصی میذارم :

اولی از فرخی سیستانی :

دل من همي داد گفتي گوايي
كه باشد مرا روزي از تو جدايي

بلي هر چه خواهد رسيدن به مردم
بر آن دل دهد هر زماني گوايي

من اين روز را داشتم چشم و زين غم
نبوده ست با روز من روشنايي

جدايي گمان برده بودم وليكن
نه چندان كه يك سو نهي آشنايي

به جرم چه راندي مرا از در خود
گناهم نبوده ست جز بيگنايي

بدين زودي از من چرا سير گشتي
نگارا بدين زود سيري چرايي

كه دانست كز تو مرا ديد بايد
به چندان وفا اين همه بي وفايي

سپردم به تو دل ندانسته بودم
بدين گونه مايل به جور و جفايي

دريغا دريغا كه آگه نبودم
كه تو بي وفا در جفا تا كجايي

همه دشمني از تو ديدم وليكن
نگويم كه تو دوستي را نشايي

نگارا من از آزمايش به آيم
مرا باش تا بيش ازين آزمايي


 این هم از شفیعی کدکنی :

ایستاده

" ابر و باد و ماه و خورشیدو فلک"

از کار

زیر این برف شبانگاهی

بدتر از کژدم،

می گزد سرمای دی ماهی.

کرده موج ِ برکه در یخْ برف

دست و پای خویشتن را گم

 

زیر صد فرسنگ برف،

اما

در عبور است از زمستان

دانه گندم!

 این یکی از قیصر امین پور :

در خواب هاى كودكى ام
هر شب طنين سوت قطارى
از ايستگاه مى گذرد
دنباله قطار
انگار هيچ گاه به پايان نمى رسد
انگار
بيش از هزار پنجره دارد
و در تمام پنجره هايش
تنها تويى كه دست تكان مى دهى


آنگاه
در چارچوب پنجره ها
شب شعله مى كشد
با دود گيسوان تو در باد
در امتداد راه مه آلود
در دود

 

و یکی دیگه از امین پور :

گفتى: غزل بگو! چه بگويم مجال كو
شيرين من، براى غزل شور و حال كو
پر مى زند دلم به هواى غزل، ولى
گيرم هواى پرزدنم هست، بال كو
گيرم به فال نيك بگيرم بهار را
چشم و دلى براى تماشا و فال كو
تقويم چارفصل دلم را ورق زدم
آن برگ هاى سبز سرآغاز سال كو
رفتيم و پرسش دل ما بى جواب ماند
حال سؤال و حوصله قيل و قال كو

شعرهاي خيلي زيادي هست كه دوست دارم بذارم و اميدوارم اين كار رو توي فرصتهای ديگه ای بكنم.