براي اين كه بخواهيم از مرگ ، براي زندگيمان كمك بگيريم ، تنها اين كافي نيست كه بدانيم دير يا زود خواهيم مرد ؛ بايد كمي بيشتر به مرگ نزديك بشويم‌ ، بايد بيشتر به آن بينديشيم. مرگ نه تنها يك هشدار كه در واقع چيزي شبيه عشق است كه آدمي از طريق انديشيدن به آن و يا درگير شدن با آن ، از پراكندگي ها رهايي مي يابد و به آن چيزي مي پردازد كه ضروري و لازم است.

 

 از شما كسي هست كه تا آستانه مرگ رفته و باز گشته باشد ، چنان كه گويي لحظه اي چشم در چشم  ِ مرگ ، پايان زمان ِ خودش را يقين كرده باشد ؟ يا از شما كسي هست كه به او گفته باشند ، يك ماه يا يك سال ديگر خواهي مرد ؟ چگونه تجربه ايست ؟ من كه بارها به آن فكر كرده ام.

 

اگر مرگ هر كدام از ما نزديك باشد و به آن يقين كرده باشيم ، به چه كاري خواهيم پرداخت ؟ بياييم جدا به اين مسئله فكر كنيم‌، با آن همنشين بشويم ، در لحظات مختلف زندگي (در غم و شادي ) آن را بيازماييم و ببينيم چه چيزي دلمشغولي لحظات و روزها و ماه هاي واپسين ما خواهد بود ؟ پس شروع كنيم و زندگيمان را براي رسيدن به آن سامان بدهيم. مرگ انديشي ، نوعي راهنماي زندگيست. خيلي از ما نياز داريم كه از مرگ براي زندگيمان ياري بخواهيم.