بیاییم کمتر گناه کنیم.
برخي از فيلسوفان اگزيستانسياليست ، گناه را انجام دادن كاري مي دانند كه فرد ميداند اشتباه است و در عين ِ اين آگاهي ، آن را انجام مي دهد. با اين تعريف ، يك نكته را يادآوري مي كنم و آن هم اينكه ، گناه كردن ، انسان را خسته و نا توان مي كند. يعني قواي او را براي اصيل بودن ، تحليل مي برد. به جايي مي رسد كه ممكن است ، باورها و خواسته هاش برايش بي معني بشوند ، انگيزه و اميدي براي ادامه دادن نداشته باشد و از خودش نا اميد بشود. در واقع گناه كردن ، دست كم گرفتن توانايي ها و تحليل قواي خود است. من وقتي گناه مي كنم ، اين را به خودم نشان مي دهم كه آنچنان هم توانمند نيستم ، يا باورهام آنچنان برايم مهم نيستند و در هر حال با اين كار ، قبول مي كنم كه مي توانم با تناقض زندگي كنم. اين فرايند در طولاني مدت ، زندگي من را بي بنياد مي كند ، چون ممكن مي شود كه هر چيزي با هر چيزي جور در بيايد و هر كاري ممكن بشود.
يك استفاده هم از منابع اسلامي اينكه :" هر گناه ، انجام گناه بعدي را آسان تر مي كند". مي توان اين جمله را اينگونه معنا كرد كه هر گناه ، مقاومت فرد را براي " خود بودن " بيشتر در هم مي شكند و در نهايت ممكن است او را به " بي خودي " و " تهي بودن" برساند.
و آخرين نكته هم اين كه گناه كردن ( طبق تعريف اول نوشته ) ما را به توجيه مي كشاند." اغلب ِ ما ، چنان استدلال مي كنيم كه زندگي مي كنيم و نه چنان كه استدلال مي كنيم ، زندگي"*. در اين صورت ، گناه مي تواند شالوده باورهاي ما را هم به هم بريزد و ما را از حيقيقت دور كند.
پس شايد بتوان اين نتيجه را گرفت كه : تلاش كنيم تا به آنچه باور داريم عمل كنيم و خلاف آنچه قبول داريم ، رفتار نكنيم. با اين كار ، زندگي سالم تر و تقرب بيشتري به حقيقت خواهيم داشت. تلاش كنيم ، شايد بتوانيم.
-------------------------------
پا نوشت :
* شوپنهاور