بگردیم و چنین آدمهایی را پیدا کنیم
ما آدمها با حرف و نصیحت چیز زیادی یاد نمی گیریم. تغییرِ چندانی هم نمی کنیم. اصلاً اغلب ما آدمها طوری هستیم که دانستن، چندان اثری در ما نمی کند. یعنی خیلی چیزها را میدانیم ولی وقتی پای عمل کردن میرسد، بر میگردیم به پیش از دانستنِ آن چیزها و چنان عمل میکنیم که انگار یکسره از آنها بی خبریم. برای همین است که میگویم این روزها کسی را نمی شود با نصیحت تغییر داد. حال آدمها بالا و پایین میشود. تلخ میشوند، روی هم بالا میآورند و بعد همه با حالِ بدتر میروند پیِ کار خودشان. مثلِ وهمِ تسکینی موقّتی ست. گویی قرار است وقتی غم یا ترس یا اضطرابم را میریزم روی دیگری، برای لحظه ای هم شده حال خوبی پیدا کنم. ولی نمی شود که نمی شود. حال بدِ او هم میآید سراغم. از عشق و دوستی و شادی نگفته ام که مخاطبم با گل و مهر و صفا جوابم را بدهد. از وحشت و اضطرابی گفته ام که او هم در دل خودش دارد. پس انتظارِ چه چیزی را میکشم؟ خوبِ خوبش میتواند حرفهایم به نیمه نرسیده، خداحافظی کند و به این حالِ بدِ در حالِ تکثیر پایان دهد. حتی اگر بنشیند و بگوید: «خب، حالا قرار نیست توی چند دقیقه مشکلات کشور رو حل کنیم، بیا از خودمون بگیم» یا بگوید «صبور باش، هنوز به خیلی چیزها امید هست»، خشمگین تر میشویم و بیشتر بالا میآوریم. آخرِ کار، دو تن زخمی و رنجور، خسته و دلزده بر میگردیم به زندگیهایمان.
خلاصه اینکه این روزها، راهش حرف زدن و نصیحت کردن و دعوت به صبر و این جور چیزها نیست. اصلاً نه فقط امروز که تقریباً خیلی وقتها اینجور چیزها جواب نمی دهد. یک جایی از کار، آدم به کسی احتیاج دارد که مدل بودنش کمک کند راه خودمان را پیدا کنیم. یعنی طوری باشد که وقتی کنارش هستیم، ناخودآگاه نوعِ بودن و منشاش در ما اثر کند و بخواهیم مثل او باشیم. این جور وقتها بیهیچ نصیحت و حرف و نقلِ قولی، میبینی که داری تغییر میکنی و آرام تر شده ای. این قبیل افراد رنگ و بوی آدم را عوض میکنند. من احساس میکنم این روزها به آدمهایی نیاز داریم که مدل بودنشان ما را آرام کند. دیده اید توی عزا و سوگواری، چطور یکی دو نفر هستند که سکون و آرامش و حتی نوعِ گریه کردن و غصّه خوردنشان به بقیّه کمک میکند خودشان را مدیریت کنند؟ توی این شرایط نمی گوییم فلانی غم ندارد و نمی فهمد، نمی گوییم شکمش سیر است و حال ما را چه میفهمد، نمی گوییم درک درستی از اوضاع ندارد. میگوییم غم دارد و میفهمد امّا تاب میآورد. میگوییم چه خوب که میتواند اینطور باشد. میگوییم کاش میتوانستیم ما هم مثلِ او باشیم. اصلاً حتی همینها را هم به خودمان نمی گوییم. میبینیم یک نحوه بودنی دارد که آدم دوست دارد آنطوری باشد. ناخودآگاه انگار میخواهی شبیهش بشوی. همان دم امّا نمی شود. زمان میبرد. ولی انگار همین که او هست و در عینِ همه این غمها جزع و فزعِ زیاده از حد نمی کند، حس میکنی چنین کاری ممکن است و واکنش درست به موقعیت، همانی نیست که تو نشان میدهی. میبینی که طور دیگری هم میتوان بود و واکنش نشان داد.
خلاصه اینکه حس میکنم این روزها نیاز به چنین آدمهایی داریم. هستند، کم هم نیستند. آدمهایی که میفهمند و درد میکشند ولی مثل ما دیوانهوار عمل نمی کنند. سعی کنیم سراغ این جور آدمها برویم ولی حواسمان باشد که نخواهیم سکون و طمأنینه شان را له کنیم چون حالمان بد است. بایستیم و ببینیم چطور میشود گونه دیگری بود، گونه دیگری فکر کرد و گونه دیگری با جهان مواجه شد. اگر سرِ قصّه دلار و گرانی و اینها( که خیلی هم جدی اند) صبور نیستیم، سرِ تماشای این آدمها صبور باشیم و بگذاریم حالمان را عوض کنند. این آدمها کم نیستند، انتخاب کنیم به جای خیلیها، این ایّام با آنها بیشتر دمخور باشیم.
آدم با نصیحت و حرف و حدیث تغییر نمی کند. آدم نیاز به کسی دارد که نوع بودنش خوب باشد. بگردیم و اینجور آدمها را پیدا کنیم.