پروانگی
بقیه کارها را سپرده ام به آقای جمشیدی. یکی از باسابقه ترین پرستارهای ماست. خیلی به او اعتماد دارم. هم با تجربه است و هم زبان ِ مردم این شهر را بهتر از من می فهمد. از همان ده سال قبل که به این شهر آمدم، جمشیدی شده است دست راست من. هم در بخش کمکم می کند و هم گاهی وقت ها که نمی فهمم مردم اینجا چه می گویند، برایم ترجمه می کند.
خسته ام. عمل که تمام شد، بقیه کارها را سپردم به جمشیدی. این هفتمین نوزادی بود که امروز به دنیا می آوردم. کاش روز، همین لحظه تمام می شد و می توانستم همینجا روی تخت اتاقم دراز بکشم و چند ساعت بخوابم. کاش می شد به جمشیدی بگویم آرام بخشی بزند و خودش همه کارها را به عهده بگیرد تا من بتوانم بخوابم. دلم یک خواب طولانی می خواهد؛ یک خواب طولانی و آرام. صدایش می زنم:
- من باید برم. دیگه امروز برنامه ای نداریم. لطفاً به کارهای این خانوم رسیدگی کنید. همسرش می گفت ما پول عمل نداریم. راستش جمشیدی جان، حوصله سر و کله زدن باهاش رو نداشتم. خودت ببین چطور جمعش می کنی. نمی دونم چطور از همین ابتدای کار که پول زایمان رو نداره، میخواد بچه هم بزرگ بکنه. چرا این مردم به کاری که می کنن فکر نمی کنن؟
- چشم دکتر. رسیدگی می کنم. جاییتون که درد نمی کنه؟ دیشب تونستین آروم بخوابین؟
- یک کم گردنم درد می کنه و گاهی بدنم سرد میشه. راستش دیشب هم نتونستم درست بخوابم. برای همینه که خسته ام.
- خب، مراقب خودتون باشید دکتر. البته من هم حواسم بهتون هست. ولی زیاد خودتونو درگیر نکنید. الان کاری کردین که از همه روستاهای اطراف هم برای زایمان میان بیمارستان ما. من این همه اشتیاق شما به کار کردن رو نمی فهمم.
- هومم. خب، کار نکنم چه کار کنم؟ هیچ کس توی خونه منتظرم نیست. باید برم خونه، تنها ولو بشم جلوی تلویزیون. غیر از تو و چند نفر دیگه، حوصله دیدن هیچ کسی رو هم ندارم. تازه چه کاری توی این دنیا جذاب تر از به دنیا آوردن یک نوزاد هست؟ لحظه اوّلی که چشم باز می کنه تو رو می بینه. این جزء معدود دلخوشی های منه جمشیدی جان.
- از همینتون خوشم میاد دکتر. ذهن خوبی دارید. همین باعث میشه با همه فرق داشته باشید. کاش بتونید هرچه زودتر از اینجا برید. برید یه جایی که آروم تر از اینجا باشه.
- امیدوارم. خب، من برم جمشیدی جان. دیرم شده. خواهرم این روزها مهمون منه. باید زودتر برم تا بیش از این تنها نمونه.
از بیمارستان بیرون می زنم. به جمشیدی فکر می کنم. چقدر حضورش آرامش بخش است. شاید اگر او نمی بود اینجا نمی ماندم. خیلی حواسش به من هست. سال هاست کار من به دنیا آوردن است و کار جمشیدی مراقبت کردن. چقدر دوست داشتم می توانستم بچه جمشیدی را هم من به دنیا می آوردم. همین روزهاست که مرخّصی زایمانش فرا برسد. دلش زایمان طبیعی می خواهد و خجالت می کشد من بچه اش را به دنیا بیاورم. قرار شد دکتر حمیدی این کار را بکند. دوست دارم بچه اش را ببینم. پشتکارش فوق العاده است. شاید همین چند روز بعد نوزادش به دنیا بیاید ولی هنوز هم با اشتیاق و جدّیت می آید سر کار. کاش جمشیدی همسر من بود؛ با آن لبخندهای دوست داشتنی، با آن نگاه ِ مهربانش. وقتی به اتاقم می آید از همان لحظه اوّل که سلام می کند دردهام شروع می کنند به کم شدن. نمی دانم این چند روز که برای زایمانش سر کار نمی آید چطور سر کنم. کاش بچه اش دختر باشد. چقدر دلم دختر می خواهد.
نشسته ام توی ماشین. سرم درد می کند. به دختری فکر می کنم که جمشیدی به دنیا آورده است. کاش اسمش را بگذارد ثریّا. کاش ثریّا را با خودش بیاورد سر کار. کاش جمشیدی هر چه زودتر برگردد. سرم درد می کند. به خانه می رسم. سلام می کنم. خواهرم خانه نیست. لابد برای خرید بیرون رفته. چه عجیب، چند تا پروانه وسط هال نشسته اند روی مبل. چند تا هم روی تلویزیون نشسته اند. چه صحنه دلنشینی. در اتاقم را باز می کنم. اتاق پر از پروانه است. یک عالمه پروانه از اتاق بیرون می ریزند. بین بال زدن های پروانه ها، می چرخم، می چرخم و می چرخم ...
- سلام. خوبی آقای احمدی؟ با دوربین داشتم نگاه می کردم دیدم خیلی غلت می زنی. نتونستی بخوابی؟
نگاه می کنم. جمشیدی با آن نگاه مهربان همیشگی اش بالای سرم ایستاده. سرم تیر می کشد.
- نه خانوم پرستار. مدام می خوابم و بیدار میشم. خواب می بینم پزشکم و روزی ده تا سزارین انجام میدم و تا به حال هزار تا بچه به دنیا آوردم. خواب می بینم اتاقم پر شده از پروانه های رنگارنگ. روی مبل خونه یه عالمه پروانه نشسته. خانوم جمشیدی، من از سر شب، سرم تیر می کشه. شما کی میخواین برای زایمان برین؟ کی مرخصیتون شروع میشه؟
- هنوز مونده. نگران نباشید. چند روز دیگه ای هستم. تا روز آخر کار می کنم. آدم، مریضی به خوبی شما داشته باشه کجا دلش میخواد بره. نگران نباشید، الان با دکترتون صحبت کردم و تله اوردر گرفتم. می تونیم یه آرام بخش داشته باشیم که لااقل امشبو تا صبح آروم بخوابین. شما باید هر چه زودتر خوب شین. کلی آدم اون بیرون منتظرتونه.
- ممنونم خانوم پرستار. فقط قبلش می تونم یه چیزی بگم؟
لبخند می زند.
- بفرمایین.
- میشه اسم دخترتون رو بذارین ثریّا؟
- از کجا می دونید دختره؟
- هومم. من آماده ام. کاش بتونم امشبو آروم بخوابم. آستینمو بزنم بالا یا ... ؟
لبخند می زند ...
خوابم می برد.