خطای کوچک، کم هیجان، آرام و پنهانی
خطای (اخلاقی) کوچک، کم هیجان، آرام و پنهانی از هر کسی ممکن است سر بزند، اما خطاهای بزرگ، پرهیجان، سریع و آشکار را هر کسی مرتکب نمیشود. گاهی اوقات مشکل این است که به اشتباه خطایی را کوچک می شماریم اما مرتکبش که شدیم، تازه پی می بریم که چه اندازه بزرگ است. یا تصوّر میکنیم خطایی آرام و آهسته پیش خواهد رفت اما سیر اتفاقات آن را خیلی تند و سریع میکند. گاهی وقت ها تصوّر می کنیم خطایی چندان لذّت، ترس یا اضطرابی را در ما بوجود نمی آورد، اما برآوردمان اشتباه از آب در می آید و درونمان با انجام آن خطا بیش از آنچه انتظار داشتیم تکان می خورد. خیلی وقتها هم همه چیز مهیّای پنهانی بودنِ خطای ماست اما ناگهان روزنهای رازِ خطاکاری ما را به بیرون درز میدهد و دیگر آن وقت است که به جای انسانی بیگناه (یا خطاکاری پنهان) تبدیل میشویم به آدمی یکسره خطاکار. بگذارید توضیح بیشتری بدهم.
چرا خطای کوچک، کم هیجان، آرام و پنهانی راحت تر اتفاق می افتد و در نتیجه اینقدر امکان پذیر است؟ ساده بگویم: چون در این صورت فرصت، امکان و توانِ این را داریم که تصویر خودمان را بازسازی کنیم، طوری که همان آدمِ خوب و دوست داشتنی همیشگی باقی بمانیم، اما در خطاهای بزرگ، پرهیجان، سریع و آشکار چنین امکانی را نداریم. و خب، این تصویر هم تصویر ما در ذهن دیگران است و هم تصویری که خودمان از خودمان داریم.
خطا وقتی کوچک است، بخشودنی است، میتوان برایش هزار علّت دست و پا کرد و مسئولیت آن را از دوش خود برداشت. خطا وقتی کوچک است به راحتی میتوانی بگویی «بقیه هم این کار را میکنند»، «حالا که طوری نشده»، «حواسم نبود، متوجه نشدم»، «نمیدانستم»، «جبرانش میکنم»، «برداشت شما اشتباه بوده»، «انسان جایزالخطاست». «فکرش را نمیکردم اینطور بشود»، یا اگر هیچ کدام از اینها کارگر نیفتند، از سر شرم سرت را پایین میاندازی و شجاعانه عذرخواهی میکنی. خیلی وقتها یک عذرخواهیِ شجاعانه نه فقط اشتباهی کوچک را از ذهن دیگران پاک میکند که تصویری از مسئولیت پذیری و پختگی عاطفی را در ذهن آنها به جا میگذارد. در خطاهای کوچک همین حرفها را به خودمان هم میزنیم و احساس گناه یا عذاب وجدان و شرم را دیر یا زود از درونمان پاک میکنیم و دوباره میشویم همان تصویری که از خودمان داشتیم. در خطاهای کوچک، بواسطه کوچک بودن خطا و بدی، اغلب اوقات امکانِ ترمیم ِ تصویر در ذهن خود و دیگری هست و همین امکان باعث میشود خطاهای کوچک را بیدغدغه و بیپروا مرتکب شویم. اما بختِ بد زمانیست که خطای کوچکی از سر امری کاملاً اتفاقی به خطای بزرگی بدل میشود. به کسی توهینی میکنی و از قضا او مدیر همان شرکتی است که برای استخدام در آن رؤیاپردازی کردهای، درست کردن ترمز ماشینت را به تعویق میاندازی و از بختِ بد، صبح روز بعد کودکی در مسیر ماشین تو قرار میگیرد در حالی که ترمز ماشینت کار نمیکند، دروغ کوچکی به کسی میگویی و او بر اساس آن تصمیم اشتباه بزرگی میگیرد و الی آخر. در کتب فلسفه اخلاق، مقوله بخت اخلاقی[1] خیلی وقتها ناظر به چنین اشتباهات کوچکی است که بواسطه اموری که فرد اطلاعی از آنها ندارد به اشتباهات چنان بزرگی بدل میشوند که فرد به سختی میتواند مسئولیت آنها را بپذیرد و با آنها کنار بیاید.
گاهی اوقات هم خطایی کوچک چنان هیجانی در ما ایجاد میکند که نمیتوانیم شرم یا احساس گناه ایجاد شده را در درونمان پنهان کنیم. گویی رابطهای هست مثلاً میانِ لذّت ِ ناشی از یک خطا و احساس گناه درباره آن. وقتی خطایی را مرتکب میشویم (چه کوچک و چه بزرگ) و هیجانِ آرامی را تجربه میکنیم، میتوانیم خودمان را به خاطر آن خطا ببخشیم ولی وقتی لذّت زیاد یا هیجان شدیدی را تجربه میکنیم، آن خطای کوچک در کنارِ لذّت گناه آلودِ همراهش آنقدر بزرگ میشود که دیگر نمیتوان آن را به راحتی بخشید. مثلاً گاهی اوقات وقتی آسیب کوچکی به کسی میزنیم ودر اثر آن لذّت عمیقی را تجربه میکنیم، از خودمان و عملمان میترسیم. یاد تعبیری از میلان کوندرا میافتم که در جایی از رمان جاودانگی مینویسد: «این لذّت آن قدر شدید بود که حس شرم و گناه را در او بیدار کرد.» [2]
خطا وقتی آرام است هم میتوان کاری برایش کرد. آنقدر زمان داریم که بتوانیم رفع و رجوعش کنیم. وقتی آهسته و اندک اندک به اعتمادِ کسی خیانت میکنی همیشه فرصت این را داری که حقیقت را پنهان کنی یا توجیهی دست و پا کنی. دزدی که تکه تکه و در طول زمانی طولانی از جایی سرقت میکند، وضعیت عملش با کسی که یک باره همه چیز را میبرد فرق میکند. اوّلی همیشه فرصت صحنه سازی و به خطا انداختن دیگران را دارد. رشد رذیلت در درون فرد هم اغلب آرام و تدریجی صورت میگیرد. به گونهای که خود فرد تنها زمانی متوجه آن میشود که بدی طبیعت ثانویه او شده است. اما بخت بد (و اگر به دنبال خوبی باشیم باید گفت بخت خوش) در اینجا نیز به میدان میآید. گاهی اوقات سیر اتفاقات سریعتر از آنی میشود که تصوّر میکردیم و فرصت توجیه و ترمیم تصویرمان را از دست میدهیم.
اما شاید مهمتر از همه اینها خطای پنهانی باشد. خطای پنهانی، چه کوچک و چه بزرگ اغلب اوقات بخشودنی است. خیلی وقتها نمیتوانیم خودمان را ببخشیم چون دیگران نمیتوانند ما را ببخشند. نگاه ِ شماتت گر دیگری، راه بخشیدن خود را بر ما می بندد. گاهی اوقات هم دیگران ما را میبخشند امّا شرم از اطلاع و حضور ِدیگری ما را از بخشیدن خودمان باز میدارد. خلاصه اینکه خطا در حضور دیگری، هم سهمگینتر است و هم نابخشودنیتر. گاهی اوقات خطای بزرگی را چون تنها خودمان از آن با خبریم به راحتی فراموش میکنیم؛ خطایی که اگر کسی از آن گاه می شد آدمی بدخواه و بد سیرت به نظر می آمدیم، اما چون کسی از آن با خبر نیست کمی بعد خودمان هم آن را از یاد میبریم و همان آدم خوش طینت قبل باقی میمانیم( یا لااقل ظاهراً باقی می مانیم). تصوّر می کنم همه ما کم و بیش چنین تجربه ای داریم و این سخن برای اغلب ما آشناست که اگر پردهها برافتد چه کینهها و عداوتهایی که در نمیگیرد و چه شرم ِ عمیقی که بر جان انسان ها نمی نشیند. شاید بتوان گفت: بدی آنجا که پنهانیست آنقدر که در آشکارگی بد مینماید، بد و زشت نیست. وقتی کسی از بدیِ فرد با خبر میشود، دیگر نمیتوان کاری با آن کرد و اغلب امکانهای خودفریبی از فرد گرفته میشود. نه میتوان دیگری را به راحتی فریب داد و نه در پیش او میتوان به راحتی به خودفریبی پرداخت. آشکارگیِ گناه، قبح آن را چندین برابر میکند و سپر فرد را در برابر آن بر زمین میاندازد. گناه آشکار در جایی ثبت می شود که زدودنش اگر ناممکن نباشد، خیلی دشوار است. اغلبِ ما زیاده از حد بختیاریم که میتوانیم با سری بلند و رویی عاری از شرم در میان دیگران قدم بزنیم و در تنهایی خودمان را خوب و معصوم بدانیم. اما بخت ِ بد در اینجا نیز ما را به هماوردی میخواند. به تعبیر لاروشفوکو: "اعمال ما، به خودی خود، از جلوهای که بخت به آنها میدهد، نمود کمتری دارند".[3] همه چیز مهیای بیخبری دیگران (و حتی خود ما) از بدی کوچک یا بزرگ ماست اما کسی از راه میرسد، دوربینی یا ضبط صوتی تصویر یا صدای ما را ضبط میکند (و این روزها دوربینها و ضبط صوتها همه جا هستند)، پردهای بر میافتد، دوستی که رازدار ماست به سهو یا به عمد راز ما را باز میگوید، لغزشی کلامی سرّ درون ما را بیرون میریزد، آنکه شریک ما در انجام بدی است آن را فاش میکند، بدیِ بزرگ تری اتفاق میافتد که جز با اقرار به بدی ِ پنهانمان نمیتوان خود را از آن تبرئه کرد و ... . گاهی اوقات فکر میکنم چه خوب است که همه ما راهی برای پنهان کردن بدیهایمان داریم. در غیر این صورت نه فقط دیگران از ما فاصله میگرفتند که خودمان نیز زیر بار شرم و احساس گناه از پا در میآمدیم.
کوتاه سخن اینکه خطای کوچک، کم هیجان، آرام و پنهانی، اغلب اوقات (اگر بخت یار باشد) فرصت ترمیم تصویر خود را به ما میدهد و از همین رو پروای ما از آن کم، و نگرانیمان برای آن ناچیز است. این ویژگی علاوه بر هر رذیلت دیگری، ذره ذره رذیلت خودفریبی را هم در ما می پروراند. خودفریبی نه فقط زمینه بدی را در ما پرورش میدهد که شناخت ما از خود و جهان را هم مشوّش میکند. البته همه اینها در صورتی است که بختیار باشیم. آنکه بخت ِ بد به سراغش میآید،گاه با خطایی کوچک در ورطهای بیانتها میافتد.