گفت: نمیخوای تو پیری کسی باشه جَمِت کنه؟

جواب داد: نه، وقتی کسی نباشه زودتر هم می میری.من اینو بیشتر ترجیح میدم. چرا باید برای چهار روز زندگی بیشتر یا راحت تر، پای یک نفر که نه، پای چندین نسل رو به این دنیای نکبت باز کنم؟

گفت: همه یه روز می بُرّن. تو هم، تو هم یه روز کوتاه میای و بچه دار میشی.

جواب داد: اون روز که بریدم، دیگه من، من نیستم. اون روز، اون یه منِ بریدس. یه آدم خستس. دوست ندارم به اون روز فکر کنم.

گفت: فکر می کنی متفاوت از بقیه ی آدمایی؟ تو هم مثل همه ای.

جواب داد: نه، من اصلاً فکر نمی کنم یعنی اصلاً دوست ندارم آدم باشم. اصلاً دوست ندارم باشم. منم مثل همه ام، فقط یه کم تلخ تر.