یک فضایی در سال‌های لیسانس ما و بچه‌های قبل از ما بود که کسی نمی‌گفت فلانی دوره ش تموم شده پس نوشته هاش ارزش خوندن نداره یا سخنرانی هاش ارزش شنیدن نداره. از سیدجمال می‌خوندیم تا شریعتی و بازرگان و مطهری تا سید حسین نصر و سروش و شبستری و داوری و شایگان و ملکیان و نیکفر و خیلی جدیدتر‌ها. اینطور نبود که بگیم الان دیگه بازرگان دورش گذشته یا دیگه حالا آدم از سیدجمال چی یاد می‌گیره یا حتی: «ای بابا سید قطب و غزالی چی می‌گن این وسط؟» اما این روز‌ها بچه‌های تازه دانشجو شده سراغ خیلی کار‌ها نمی‌رن چون «دورشون گذشته»، چون «زمانه عوض شده و مسائل اون‌ها دیگه مسئله ما نیست» یا اینجور بهانه‌ها. خیلی هاشون حس می‌کنن مجتهد شدن و عاره براشون که کتاب مطهری یا شریعتی دست بگیرن یا سروش بخونن. حس خوبی نسبت به این وضعیت ندارم. این وضعیت شاید به کاستی‌های ما قبلی‌ها و قبل تری‌ها بر می‌گرده. کاش به جای فضیلت غرور بتونیم فضیلت تواضع رو به این دانشجویانِ تازه و پرشور منتقل کنیم و به جای رذیلت تنبلی و کم خوانی و خود_عالم ِ مطلق پنداری و خود_روشنفکر پنداری، فضیلت پرکاری، پرخوانی و حقیقت طلبی را از خودمان نشان بدهیم تا آن‌ها هم یاد بگیرند و عمل کنند.