فرهنگ غنی و ظرفیت هایش
- آدم پول دوستیست، به او اعتماد نکن.
- دخترک لباسهای جلف و شادی میپوشد، گمان نمیکنم دختر خوب و معصومی باشد.
- کروات میزند، لابد نماز هم نمیخواند.
- شاعر است، بیخیالش شو، کار جدی از دستش بر نمیآید.
- هیچ وقت به سیاستمدارها اعتماد نکن.
- اینها تازه پولدار شدهاند، لابد بیفرهنگاند.
- فلانی تحصیلات دانشگاهی ندارد، خب معلوم است که به درد معاشرت نمیخورد.
- می بینی این آقای فلانی همیشه هوای خانم فلانی را دارد. حیا هم نمیکند، آدم زن دار و این همه گرم گرفتن با زن مجرد.
دوست داشتم مثالهای واضحتر و بهتری بزنم ولی حضور ذهن کافی ندارم. بگذار حرفم را بزنم شاید خودت مثالهای خیلی بهتری داشتی. به نظر میرسد که فرهنگ غنی و پویا فرهنگی است که دایره واژگان و گسترهٔ تیپهایش خیلی وسیع باشد یا لااقل مدام به تیپها و واژگان جدید اجازه ظهور بدهد. بگذار کمی توضیح بدهم. ببین، میگویند عربها برای شتر تقریباً ۱۰۰۰ واژه دارند. حالا تعدادش مهم نیست، زیاد بودنش مهم است. این واژگان متعدد امکان میدهد درک عمیقتر و متنوع تری از شتر داشته باشند. یعنی وقتی یک شتر را میبینند و صاحبش میگوید این فلان شتر است، تصوری در ذهنشان ایجاد میشود و وقتی میگوید این بهمان شتر است، تصور دیگری پیدا میکنند. خلاصه اینکه دایره تصوراتشان از شتر خیلی زیاد است. حالا بیا همین را در قلمرو مفاهیم انسانی پیاده کن. مثلاً فرهنگی را در نظر بگیر که ۶ تا یا ۸ تا واژه برای رابطه عاطفی مثبت میان آدمها دارد. مثلاً ما عشق، محبت، صمیمیت، دوستی، علاقه، دلبستگی و... را داریم و وقتی با کسی رابطه عاطفی مثبتی داریم، هم خودمان و هم دیگران ناگزیرم این رابطه را ذیل یکی از این مقولات و مفاهیم بگنجانیم. رابطهای که مفهوم و واژهای برایش وجود نداشته باشد، اگر اصلاً ممکن باشد، خیلی سریع به یک رابطه مفهوم دار تبدیل میشود. یعنی معمولاً ما نمیتوانیم تجربهای داشته باشیم که اسمی ندارد. این یک بحث مفصل در فلسفه زبان است که جایش اینجا نیست. همینقدر از من بپذیر که اگر به تجربه روزمرهات رجوع کنی، به خوبی میبینی که همه تجارب و حالاتت اسم دارند. یعنی تجربه یا حالتی نداری که مفهومی برایش نداشته باشی و اگر تجربهای داشته باشی که مفهومی برایش نباشد، خیلی زود خودش را در قالب یک مفهوم و به تبع آن یک واژه میریزد. اگر با این حرف موافق باشی، میخواهم نتیجه بگیرم که فرهنگ غنی، فرهنگی است که یا امکان تجارب مختلف را برای مردمش فراهم میآورد یا لااقل پویایی و ظرفیت بوجود آوردن این امکانها را در خود دارد. فرهنگی که در آن رابطه یا جنسی است، یا عشاقانه، یا مادرانه و نهایتاً یکی دو حالت دیگر، باعث میشود آدمها ناگزیر سر بخورند در قالب یکی از این مفاهیم. یعنی فرهنگ یک سری علائم و نشانهها دارد که مثل شابلون روی تو میگذارد و به تو نشان میدهد که جزو این مفهومی نه آن مفهوم و نه بیمفهوم. خلاصه اینکه آزادی رابطه تو، آزادی سبک زندگی تو، آزادی فکر تو و خیلی چیزهای دیگرت محدود میشود به مفاهیمی که فرهنگت دارد. یک فرهنگ غنیتر، امکان تجارب بیشتری را به تو میدهد و یک فرهنگ فقیرتر، دست تو را میبندد. بحث مفصلی است، همینقدرش را از من بپذیر.
در ابتدای نوشته از دامنه تیپها هم صحبت کردم. گستره تیپهای تعریف شده در جامعه ربط مستقیمی با گستره مفاهیم دارد و شاید به تعبیری همان باشد ولی دوست دارم از آن را به عنوان موضوع مستقلی بحث کنم. همانطور که گفتم فرهنگ غنی فرهنگی است که گستره متنوعی از تیپها داشته باشد. به تعبیر دیگر، فرهنگ غنی فرهنگی است که میان دو سر رادیکال تیپها، طیف وسیعی از تیپ هار ا بپیذیرد و به انسانها امکان دهد خودشان را ذیل یکی از این تیپهای گستره و نه الزاماً حالتهای رادیکال دو سر طیف تعریف کنند. مثلاً دو تیپِ دختر معصوم و زن بدکاره را در نظر بگیر. هر چند من هیچ کدام از این مفاهیم را قبول ندارم ولی این عبارات با توجه به عرف معنی دارند. در یک فرهنگ غنی، بین دختر معصوم و زن بدکاره، ممکن است ۶۰ یا ۷۰ نوع تیپ وجود داشته باشد. یعنی دختری بتواند لباس شاد و رنگارنگ بپوشد و معصوم باشد، یا دختری بتواند زیاد بخندد و زیاد حرف بزند و معصوم باشد، دختری بتواند رابطهٔ گسترده ای با مردان داشته باشد و باز هم معصوم باشد و همینطور کم کم برود به سمت دیگر طیف. تازه حتی ممکن است در بین زنان (به تعبیر عرف) بدکار هم طیف گستردهای باشد. خلاصه این که چنین گستره و تنوعی به فرد و دیگران امکان میدهد که وقتی میخواهند خودشان یا دیگری را تعریف کنند دچار خطا نشوند. یعنی دختری فکر نکند تا کمی شادتر لباس پوشید یا حجابش کمتر شد، بد است و جامعه فکر کند این دختر دیر یا زود بدکار خواهد شد. همینطور است در مورد بازاری بودن، سیاستمدار بودن، دانشگاهی بودن، در مورد اعتقادات مذهبی، در مورد بافرهنگ بودن یا نبودن، در مورد قابل اعتماد بودن یا نبودن و الی آخر. فرهنگ غنی فرهنگی است که یا تیپهای متنوعی را به رسمیت شناخته باشد یا ظرفیت پویای پذیرش آنها را داشته باشد. در فرهنگِ از نظر تیپولوژی فقیر، آدمها ناخواسته خراب میشوند. آدمها ناخواسته به چیزی تبدیل میشوند که نمیخواهند، ناخواسته سر از ناکجا آباد در میآورند. میخواهند اندکی و فقط اندکی آزاد باشند، یک هو طرد میشوند از خانواده و جامعه. میخواهند اندکی رفاه داشته باشند، هزار و یک انگ میخورند و طرد میشوند. میخواهند روابط صمیمانه داشته باشند، یک هو سر از رابطه جنسی در میآورند و....
در آخر هم بگذار به طور خلاصه به سه نکته از قلم افتاده اشاره کنم:
۱. اول اینکه هم در بحث مفاهیم و واژگان و هم در بحث تیپها، هم خود فردِ صاحب تجربه ممکن است به خطا برود و به خودش آسیب بزند و هم دیگران. اما ناظران معمولاً بیشتر خطا میکنند و سبب تباهی آدمهای اطرافشان میشوند. ناظران غرض ورز، ناظران کم اطلاع، ناظرانِ خرده فرهنگهای فقیرتر، ناظران عجول و... خیلی زود دیگری را در قالبی میریزند که دست تجربهاش را میبندد و آزادی و اختیارش را محدود میکند. کوتاه سخن اینکه فرهنگ غنی آزادی بیشتری به صاحبانش میدهد؛ چه در مقام فاعل و چه از دید ناظر.
۲. لابد به خوبی دیدهای که خرده فرهنگهای غنیتر، تساهل بیشتری دارند تا خرده فرهنگهای فقیرتر. در بعضی خانوادهها، فرد میتواند هراز و یک تجربه داشته باشد و همچنان محترم شمرده شود و همچنان دوست داشته بشود و در بعضی خانوادهها فرد با کوچکترین خطایی، حتی با خطای مرتکب نشده، ممکن است جانش را از دست بدهد. خرده فرهنگهای متفاوت خود را در شهرهای مختلف، خانوادههای مختلف، طبقات اقتصادی و فرهنگی مختلف و... نشان میدهد.
۳. در نهایت هم اینکه به نظر میرسد یکی از راههای گسترش دامنه مفاهیم و تیپها، ساختن ترکیبات وصفی و اضافی باشد که جامعه به طور فعالی از طریق آن دامنه تجارب و تیپها را گسترش میدهد. مثلاً بازاری منصف، بازاری غیر منصف، بازاری نیمه منصف؛ مذهبی خشک، مذهبی منعطف، مذهبی متساهل، مذهبی روشنفکر، مذهبی سهل گیر، مذهبی معتدل و... ؛ تحصیل کرده با فرهنگ، تحصیل کرده بیفرهنگ، تحصیل کرده معمولی، تحصیل کرده فرهیخته، تحصیل کرده عوام، تحصیل کرده روشن فکر، تحصیل کرده متحجر و... ؛ بیسواد محترم، بیسواد بیفرهنگ، بیسواد با معرفت، بیسواد با فرهنگ، بیسواد فرزانه و... ؛ حالا همینها به ذهن الکن من میرسد. ولی این جور ترکیبات کمک میکند یک هو آدمها را نریزیم داخل قالبهای خشک و کسی که مثلاً تحصیل کرده بود را به طور پیش فرض آدم محترمی بدانیم و فرد بیسوادی را به طور پیش فرض بیفرهنگ تلقی کنیم. گستره وسیعتر تیپ ها و نام ها ناگزیرمان میکند، پیش از بررسی کافی داوری نکنیم و پیش داوریها را تا حد امکان کنار بگذاریم.