تسلی جویی های یک ذهن بیست و هشت ساله
امروز برای تدریس به خانه یکی از شاگردانم رفته بودم. حدود سه ساعت طول کشید. یکی دو ساعت بعد، وقتی در ِصندوق عقب ماشین را باز کردم متوجه شدم لاستیک زاپاس نو ماشینم را دزد محترمی با خودش برده. شوکه شدم. فکر کردم این اتفاق کجا افتاده. قفل را که چک کردم متوجه شدم بله، در همین چند ساعت کلاس، یکی با خیال راحت در صندوق را باز کرده و هر چه دلش میخواسته برده و هر چه را نیاز نداشته باقی گذاشته. خوب شد کیسه برنجی که تازه گرفته بودم را چند روز پیش از عقب ماشین برداشته بودم. خوب شد خود ماشین را نبرده بود. خوب شد لااقل جک و جعبه ابزار ماشین را گذاشته بود. با خودم یک سری از این "خوب شد" ها لیست کردم و پیش خودم فکر کردم اگر نیازمند بوده، احتمالا این چه می دانم 200 و خورده ای هزارتومان لابد به دردش می خورد و گرهی از کارش باز می کند و اگر هم به قول قدیمی هااز سر شکم سیری این کار را کرده، خرج دوا و درمانش بشود. خلاصه همان چند راه همیشگی ام را برای تسکین به کار بردم: اول اینکه با خودم گفتم می توانست اتفاق خیلی بدتری برایم بیفتد که نیفتاد. خیلی از فاجعه های زندگی آدم ها همینطور اتفاقی و بی هوا می افتند. یکی خیلی راحت تصادف می کند و کسی را می کشد یا کشته می شود، یا قطع عضو می شود، یا سفر می رود و وقتی بر می گردد می بیند دزد دار و ندارش را برده و هزار جور اتفاق دیگر. خلاصه اینکه این خودش تسکین خوبی بود. بعد هم اینکه با خودم گفتم شاید این پول گرهی از کار کسی باز کند. این هم تسکین خوبی بود. دست آخر هم اینکه، گفتم بالاخره زندگی اغلب درس هایش را مجانی به آدم نمی دهد. بگذار یاد بگیرم با از دست دادن کنار بیایم. حالا مهم نیست برای جبران این سرقتی که شده باید چند جلسه کلاس بروم. مهم این است که بفهمم زندگی پر است از از دست دادن. اگر بخواهی حسرت بخوری، عمرت را هم از دست می دهی. با خودم فکر کردم درسش را بگیر و بگذر. الآن دقیق نمی دانم گذشته ام یا هنوز دارم درس را می گیرم!
معمولاً ساده نیست، ولی خب، پیشتر هم گفتم، ما برای رنج هایمان تفسیری می یابیم یا آن ها را به اتفاقات خوبی در آینده ربط می دهیم و خلاصه معنادارشان می کنیم و در نتیجه می توانیم تحملشان کنیم. راستش از آن موقع به این فکر می کنم باید استراتژی های تسلی بخشی ام را بیشتر و یکدست تر کنم. یکی از تکنیک های دیگری که دوست دارم تمرینش کنم، نگریستن از نگاه سرمدیست. یعنی نگاه کردن از بالای زمان و مکان به کل این بازی که چنین اتفاقی جزء خیلی کوچکی از آن است. اینطوری فکر کنم خیلی چیزها را بتوان تحمل کرد. ولی انصافاً کار سختیست. اما در هر صورت، سر و سامان دادن به تکنیک های تسلی بخشی و آگاهانه به کار بردنشان زندگی را قابل تحمل تر می کند.