تراژدی عاشقی
میگفت عشق یک جور فرافکنی است. یعنی دنبال چیزی میگردی تا تو را خلاص کند؛ یک جور خلاصی طولانی مدت. به دنبال چیزی هستی تا تو را از دست خودت، از حسرت گذشته و ترس از آینده نجات دهد. عشق جهشی است به لحظهٔ حال. مثل مصرف کردن ماده مخدر که حواست را از گذشته و آینده پرت میکند و حس عمیقِ بودن و لذت بردن از اکنون را برایت به همراه میآورد. میگفت وقتی عشق را اینطور ببینی (و البته تأکید میکرد که تقریباً همهٔ ما ناخودآگاه چنین نگاهی به عشق داریم) همانطور که اثر مادهٔ مخدر از بین میرود و درد و نگرانیات دوباره باز میگردد، عشق هم روزی از بین میرود و تنهایی، اضطراب، حسرت و ترسهایت دوباره بر میگردد و اینبار شدیدتر از قبل و آزارندهتر از همیشه به سراغت میآید. روزی میرسد که هر چه زور میزنی عشقی در درون خودت حس نمیکنی و خب کاری راحتتر از این نیست که تمامی ترسها و اضطرابها و حسرتها را به معشوقی که تا دیروز تسکینت میداده نسبت دهی. پیش از این عشق، همهٔ این احساسات منفی را خودت به تنهایی به دوش میکشیدی، عاشق شدی و مدتی از همهٔ آنها فارغ بودی و در نشئهای دلنشین لحظهٔ حال را جرعه جرعه سر میکشیدی و حال که آن سرخوشی تمام شده است، دوباره باید همهٔ آن احساسات منفی را خودت به تنهایی به دوش بکشی ولی اینبار کسی هست که او را متهم کنی. همه را تقصیر او میاندازی. مقصر همه چیز اوست. او مایهٔ همهٔ درد و رنجهای توست. در نتیحه عشق تبدیل به نفرت میشود. او، منِ بد تو میشود و باید طردش کنی. شروع میکنی به دور شدن از او و در واقع شروع میکنی به دور شدن از خودِ حقیقی خودت. تمام تلاشت را میکنی، از او جدا میشوی و این جدا شدن میشود نشئهٔ بعدی. کار بزرگی کردهای. کسی که مایهٔ همهٔ رنجها و بدبختی هات بوده را ترک کردی. اما کمی نمیگذرد که همه چیز دوباره باز میگردد؛ همهٔ آن ترسها، حسرتها، اضطرابها. میبینی که همهٔ آنها از خودت بوده نه از او. ممکن است پشیمان شوی. ممکن است حسرتی بر حسرت هات افزوده شود و یا ممکن است دوباره به دنبال نشئهٔ جدیدی بروی. به دنبال یک بیخودی و بیخبری جدید. به دنبال یک اعتیاد تازه به چیزی یا کسی دیگر. و ممکن است به خودت بیایی و خودت را درمان کنی.
میگفت، همین است که عشق را تراژیک میکند. برای همین است که خیلی از ما همزمان نسبت به محبوبمان احساس عشق و نفرت داریم. عشق اما متضادی ندارد. اگر نفرتی هست، نفرت از خود است که به دیگری، به محبوبمان نسبت میدهیم. بیچاره دیگری، بیچاره معشوق، بیچاره خود ما که اینقدر با خودمان غریبهایم.
من خیلی اعتقادی به این جور فکرها نداشتم. ولی از وقتی این حرفها را زده، بدجوری فکریام.