حرفی که می‌خواهم بزنم چندان دقیق نیست ولی گفتنش هم خالی از لطف نیست. به نظر می‌رسد «آدم‌های بد آزادترند.» مثل همیشه باید منظورم از آدم‌های بد و منظورم از آزادی و در ‌‌نهایت منظورم از گزاره «آدم‌های بد آزادترند» را توضیح بدهم. «آدم بد» در این تعبیر، کسی است که فضیلتمند نیست. یعنی به اوصافی چون درستکاری، صداقت، مروت، حیا و... شناخته نمی‌شود و البته چیزی بیش از این؛ آدم بد کسی است که به اوصافی چون دروغ گویی، بدکاری، بی‌حیایی، بدقولی و... هم شناخته می‌شود. البته منظورم از آزادی هم در اینجا، یک وجه خاص از آزادی است. آزادی در این تعبیر یعنی در قید داوری دیگران نبودن، خود را مجبور به عملی خاص ندیدن، خود را ملزم به حفظ یک سری صفات ندانستن و در ‌‌نهایت اینکه مطابق یک الگوی خاص عمل نکردن. اما چرا به نظر من آدم‌های بد آزادترند؟


۱.         ما همیشه از آدم‌های خوب انتظار داریم که فضایل خود را حفظ کنند. یعنی از این حکم که «فضایل خوبند» به این می‌رسیم که شخص فضیلتمند باید اوصاف نیکش را حفظ کند. به همین خاطر نوعی فشار روانی مدام را بر آن‌ها وارد می‌کنیم. خود افراد فضیلتمند هم ناگزیر دچار مسئله‌ای هستند. آن‌ها خودشان هم ممکن است چنین تصوری در مورد فضیلت داشته باشند و وجدان یا آنچه فروید از آن به فرامن یاد می‌کند، با وارد آوردن فشاری مدام بر آن ها  مانع عبورشان از مرزهای فضیلت شود. در واقع هم فشاری بیرونی و هم فشاری درونی برای حفظ فضایلشان بر آن ها وارد می‌شود و این به نوعی یعنی سلب آزادی. اما در مورد یک آدم بد اینطور نیست. هرچند بر حسب عادت از آدم بد انتظار بدی و ناراستی داریم ولی بدمان نمی‌آید که رفتار بدش را ترک کند. یعنی دو درجه آزادی برای او قایلیم. اگر بدی کند که کاری طبیعی کرده است و اگر خوبی کند که فبها. حتی بیش از این، او می‌تواند عملی از سر بی‌تفاوتی و به تعبیری عملی خنثی انجام دهد. هر چه باشد از بدی کردن که بهتر است. یعنی سه درجه آزادی برای او قائلیم.


۲.         ما همیشه از آدم‌های فضیلتمند انتظار داریم که مطابق فضیلت عمل کنند. این مدعا با بند پیشین تفاوت ظریفی دارد. در بند قبل گفتم که ما انتظار داریم افراد فضلیتمند فضایل خود را حفظ کنند. اما در این بخش می‌گویم انتظار ما چیزی بیش از این هم هست. یعنی از افراد فضیلتمند انتظار داریم که همواره بر اساس فضیلت عمل کنند. یعنی بحث به مصادیق عمل فضیلتمندانه هم کشیده می‌شود. در اینجا فشار مضاعفی بر شخص فضیلتمند وارد می‌شود. فرض کنید شما را به درستکاری می‌شناسند و آوازه‌تان به این سو و آن سو رفته است. اما هر کسی درکی از درستکاری دارد. در نتیجه هر یک از کسانی که از شما انتظا درستکاری دارند، نوع خاصی از عمل را از شما توقع دارند. اگر با رانه‌ای درونی و همینطور بر اساس توقعات دیگران، سعی در حفظ اوصاف فضیلتمندانهٔ خود داشته باشید و داوری دیگران را نیز در فضیلتمند دانستن خودتان دخیل بدانید، به بد مخمصه‌ای گرفتار می‌شوید. ممکن است به اعمال متناقضی دچار شوید، از عمل مطابق فهم خودتان باز بمانید و مدام به این سو و آن سو کشیده شوید. اما در مورد یک آدم بد اینطور نیست. آدم بد اگر بدی کند که طبیعی است. کسی چندان کاری به کارش ندارد و اگر خوبی هم بکند چون از او انتظار خوبی نمی‌رفته، کسی به خط کش فضیلت به خوبی او نظر نمی‌کند. یک خوب کوچک هم از او به چشم می‌آید و مایه دلگرمی است. مهم نیست که شما مصداق عمل فضیلتمندانه را چه می‌دانید؛ هر چه باشد بدی نکرده است و همین خودش خیلی است. مثلاً همین که یک آدم دروغگو، دروغ‌های کوچک تری بگوید هم مایه دلخوشی است.


۳.         ما آدم‌ها بیشتر ساکن قلمرو بدی‌ها و ناراستی‌ها هستیم و به همین خاطر آشنایی بیشتری با این حوزه داریم. در نتیجه آدم‌ها بد را بهتر و همدلانه‌تر می‌فهمیم و در داوری پیرامون آن‌ها انعطاف بیشتری به خرج می‌دهیم. اما وقتی کار به آدم‌های خوب می‌رسد، گویی از بیرون و با درکی ضعیف‌تر به مسئله نگاه می‌کنیم. به همین خاطر نگاهی خطی، سخت گیرانه، غیر منعطف و کلیشه‌ای به آدم‌های خوب داریم و در نتیجه آزادی آن‌ها را سلب می‌کنیم. آن‌ها حق ندارند هر حرفی بزنند، هر کاری بکنند و.... حتی گاهی خوب بودن آن‌ها را ناموس خود می‌دانیم و مدام تلاش می‌کنیم به شیوه ای سخت گیرانه و قیم مآبانه از آن دفاع کنیم.

 

در ‌‌نهایت اینکه خوب بودن و فشار برای حفظ آن، تنش روانی زیادی به فرد تحمیل می‌کند و آدم‌های خوب را مستحق دلسوزی می‌کند. راستش، این قبیل آدم‌ها زیاده از حد در معرض دورویی، نفاق و از خودبیگانگی قرار می‌گیرند. این هم پارادوکسی است در نوع خودش. عرفا اما راه حلی برای این مسئله یافته بودند. توصیه آن‌ها این بود که هر قدر هم خوب هستی، یک آدم معمولی باش. در حالت افراطی‌اش ملامتیه می‌گفتند خودتان را بد نشان دهید. خلاصه اینکه از حرف‌های بالا نمی‌خواهم نتیجه بگیرم که بد بودن بهتر است، اما به نظر می‌رسد باید با تمام وجود خوبی را پنهان کرد و حداقل آدمی معمولی به نظر رسید. البته اگر کسی آزادی برایش مهم‌تر از فضیلت است، واقعاً بد بودن برای او راه حل بهتری است.