تو گمان کن مختاری ...
یکی از مسائلی که سال هاست ذهنم را مشغول کرده، مسئله جبر و اختیار است. این مسئله صور مختلفی دارد و به انحاء مختلفی میتوان از آن پرسش کرد: جبر و اختیار متافیزیکی، جبر و اختیار علمی، جبر و اختیار دینی و جبر و اختیار اخلاقی. البته مرتبط با قسم اخیر یعنی جبر و اختیار اخلاقی، میتوان و باید پای جبر و اختیار روانشناختی را به میان کشید. مدت هاست که دیگر کاری به کار سه صورت اول یعنی متافیزیکی، علمی و دینی ندارم. در واقع به نظرم، لااقل تا این لحظه، مسئله جبر و اختیار در این سه حوزه به یک معضل و مسئله حل ناشدنی تبدیل شده است. از نگاهی بیرونی مهمترین نکتهای در بررسی این مسئله در این سه حوزه به نظر میرسد این است که: «به سختی کسی میتواند از اختیار مطلق طرفداری کند اما حامیان فراوانی برای جبر مطلق وجود دارد. و بسیاری هم در این میانه، به میزانهای متفاوتی از جبر و اختیار باور دارند.» با این مقدمه، باید بگویم مسئله سالهای اخیر من، جبر و اختیار اخلاقی و روانشناختی است. و یا به تعبیر دقیقتر، مسئله جبر و اختیار در حوزه روانشناسی اخلاق. صورت مسئله در این حوزه این است که: ما انسانها خودمان را چقدر مختار و چقدر مجبور میدانیم؟ مسئله این نیست که واقعاً مختاریم یا مجبور، و اگر مختاریم چقدر مختاریم؟ مسئله «نومن» اختیار نیست، بحث بر سر «فنومن» اختیار است. به تعبیر دقیقتر، بحث در این حوزه، یک بحث سابجکتیو است. یعنی جدای از پاسخی که به مسئله فلسفی (متافیزیکی، علمی، دینی) جبر و اختیار دادهایم، باز میپرسیم هر یک از ما خودمان و دیگران را تا چه حد مختار میدانیم؟ مختار یا مجبور دانستن در این قلمرو، نه فقط تحت تأثیر معرفت که تحت تأثیر عواطف و احساسات و تجارب پیشین ما نیز قرار میگیرد. در نتیجه گاهی خود را مختارتر و گاهی مجبورتر میبینم، در دورههایی چنان عمل میکنیم که گویی اختیار زیادی داریم و در دورههایی و تحت تأثیر شرایطی مجبورانهتر عمل میکنیم. حتی ممکن است در کشوری زندگی کنیم و خود را در قامت یک انسان تا حد زیادی مجبور بدانیم و وقتی به جای دیگری سفر کردیم، برای نوع انسان اختیار بیشتری قائل باشیم. این را تعمیم بدهید به افراد مختلف، به حالات سلامت و بیماری و.... خلاصه اینکه مسئله در این حوزه انعکاس سوبجکتیو مسئله جبر و اختیار است.