سنگینی هفتاد و اندی سالهٔ راز
میگفت اگر آدم تند عاطفهای باشی نه با خدا میتوان زندگی کرد و نه بیخدا. هر دو به یک اندازه سهمگیناند. آدمی که همه چیز را شدید بورزد نه تاب بودنِ خدا را میآورد و نه تاب نبودنش را. در هر دو صورت از پا در میآید.
گفتم: حالا به نظرت آدم لاادری در این میانه چه طور زندگی میکند؟ آن بار سنگین دیگر بر دوشش نیست؟
گفت: آدم لاادری مثل کسی است که در هفته به دنبال یک روز تعطیل میگردد؛ به زمانی برای بطالت؛ به وقتی برای بیخیال تلف کردن و بیفکر در گوشهای نشستن یا بیهیچ دغدغهای در میانه قدم زدن. تمام تلاس انسان لاادری این است که سنگینی این بار را زمانی و جایی بر زمین بگذارد. آدم لاادری گاهی به این سو میرود و گاهی به آن سو، و وقتی تاب نمیآورد در میانه، لحظهای درنگ میکند تا خستگی بگیرد و دوباره عازم نبرد شود. آدم لاادری، اگر واقعاً لاادری باشد، مدام در نبرد است و فقط آن لحظهای که از یک جبهه بیرون میآید تا به نبرد دیگری وارد شود، به معنای دقیق کلمه لاادری است. انسان لاادری همیشه لاادری است ولی وقتی در میانهٔ انکار و قبول، کنارهای میگیرد، در آنجا واقعاً لاادری است. اما این زمان خیلی کوتاه است و دیری نمیپاید.
گفتم: ولی خیلیها لاادریاند. خیلیها تقریباً تمام عمر لاادریاند. یعنی حرفشان این است که همیشه واقعاً لاادریاند.
گفت: آدم نمیتواند همیشه واقعاً لاادری باشد. همیشه چیزی در این ادعا پنهان است که دیده نمیشود. چنین کسی همیشه یا دل در گرو سمتی دارد، یا غافل است. راستش واقعاً لاادری بودن هم از توان آدمی خارج است. اگر تند احساس باشی، نمیتوانی برای همیشه واقاً لاادری بمانی.
گفتم: پس چطور این همه آدم در طول تاریخ و در همین زمان زندگی کردهاند و میکنند؟ خودِ من و تو؟
گفت: غفلت. غفلت و فراموشی راه گریز ما آدم هاست. ما حواسمان را پرت میکنیم. مدام به دنبال چیز حواس پرت کنی میگردیم. اصلاً انگار زندگی یعنی حواس پرتی. مؤمن ما در حال پرت کردن حواس خودش است، ملحد ما حواس خود را پرت میکند، لاادری ما هم حواسش پرت است.
گفتم: پس با این حساب، هیچ کس هیچ جا....
گفت: و لابد یعنی با خدا و بیخدا راه به خودکشی میکشد؟ نه، میتوان لاادری بود. یعنی همیشه لاادری بود و گاهی اوقات واقعاً لاادری بود. لاادری نه مؤمن است و نه مؤمن نیست، نه ملحد است و نه ملحد نیست. لاادری حتی لاادری هم نیست. لاادری انسانی در میانه است: مثل چسب. که هم هست و هم نیست. هم هویت مستقلی است و هم نیست. انسان لاادری در گذر است. پس بدون غفلت هم میتوان در این جهان زندگی کرد.
گفتم: حل این نکته بدین فکر خطا نتوان کرد.
گفت: یک راز است که ما باید درتمام عمر با آن سر کنیم. اگر تند احساس باشی بیخیال شدنش هم معنی ندارد.