مرگ های الکی
ممکن است حرفی که میزنم کمی عجیب به نظر برسد. ولی میدانی به چه چیز فکر میکنم؟ به مرگهای الکی. به مرگهایی که با خودت فکر میکنی میشد اتفاق نیفتند. به مرگهایی که وقتی اتفاق میافتند باورت نمیشود.
فرض کن حواست نیست، دستت به لیوان لبهٔ میز میخورد، لیوان روی زمین میافتد و هزار تکه میشود. با خودت فکر میکنی، این لیوان چقدر الکی شکست. بعد اگر لیوان یا ظرف گران قیمتی باشد، به دنبال تسکینی میگردی تا خودت را آرام کنی. خیلی از تصادفها و اتفاقات دیگر هم به همین راحتی پیش میآیند. مثلاً رفتی برای خودت چای بریزی، حواست نیست، قوری چپه میشود روی بدنت. میسوزی، کارت به اورژانش کشیده میشود ویک ماه با درد و رنج سوختگی و پانسمان و... دست و پنجه نرم میکنی. و خب، خیلی از مرگها هم همینقدر الکی اتفاق میافتند. مثلاً یک روز تعطیل همه دور هم نشستهاید و نهار میخورید. یک ظهر دلنشین و یک مهمانی فامیلی خوب. بعد ناگهان آب در گلوی کسی میپرد. میجنبید، تکانش میدهید. به پشتش میزنید، کبود میشود و یک هو همه چیز تمام میشود. یا نشستهاید و بعداز ظهر چای میخورید که یکی از بچهها سراسیمه داخل اتاق میشود و در حالی که به پهنای صورت اشک میریزد به شما خبر میدهد که بچهٔ فلانی خورد زمین یا از جایی افتاد و تا شما برسید میبینید همه چیز تمام شده است. یا در جاده هستید و دارید به سفر میروید. ادامه نمیدهم؛ همه چیز در یک لحظه تمام میشود: صدای ترمز، ضربهٔ شدید و الی آخر. خلاصه اینکه مرگ اتفاقی خیلی چیز تکان دهنده ایست. یک هو، بیهوا، بیخبر پرت میشود وسط زندگی یک عده آدم و سرنوشتشان را عوض میکند. گاهی اوقات سرنوشت چند نفر را نابود میکند.
حالا که به اینجا رسیدیم بیایید مرگهای الکی را با مرگهای غیرالکی مقایسه کنیم. به نظر میرسد تفاوت این مرگهای جدی و با دلیل با مرگهای الکی در این است که این جور مرگها از پیش خبر دادهاند. علتی دارند که آدم برای رفع آن کاری میکند یا اگر کاری از دست کسی بر نیاید لااقل همه خودشان را برایش آماده میکنند. خلاصه اینکه زمان نسبتاً کافی برای سر و سامان دادن به امور هست و بعد مرگ هم که فرا میرسد مینشیند جای خودش. یعنی جایی که از قبل برایش آماده شده و نه اینکه یک هو پرت شود وسط زندگی آدمها. در نتیجه تفاوت اصلی مرگهای الکی و غیر الکی در «زمان» است. و خب این زمان زیادتر گاهی یک ماه است، گاهی چند ماه، گاهی یک سال و گاهی چند سال. اما در نهایت مرگ اتفاق میافتد. به قول قدیمیترها، همیشه باید برای مرگِ خود و دیگران آماده بود؛ حالا چه مرگ الکی و چه مرگ غیرالکی و با دلیل.
حرف من همهٔ این چیزهایی که گفتم نبود. اینها همه مقدمه بودند. حرف من یک جمله است: «با مرگ، چه الکی و چه غیرالکی، هیچ چیز جدی و مهمی در زندگی باقی نمیماند». تفسیر این حرف را هم لابد حدس زدهاید:
دنیا نیرزد آنکه پریشان کنی دلی زنهار بد مکن که نکردست عاقلی.
حالا خود شما حد فاصل میان آن مقدمات و این «نتیجه و تفسیر» را خودتان پر کنید. کار سختی نیست.