آدمی بندهٔ خواستن است و شاید بتوان گفت آدمی خواستن است. به نظر می‌رسد همهٔ آدمیان با خواستن زنده‌اند. آنکه خواسته‌ای ندارد به پایان زندگی‌اش رسیده و آن کس که کوله باری از خواسته‌ها را به دوش می‌کشد هنوز نیاز زیادی به زنده ماندن دارد.

 

خواستن یعنی امید داشتن؛ یعنی آینده را انتظار کشیدن؛ یعنی بودن.

 

اما اکثر ما آدم‌ها وقتی چیزی را می‌خواهیم، فقط به آن چیز فکر می‌کنیم، نه به نفسِ خواستن. یعنی فکر می‌کنیم اگر فلان و به‌مان چیز نمی‌بودند خواسته‌های کمتری می‌داشتیم. در واقع فکر می‌کنیم نیاز یا شوق ما به آن چیز و جذابیت آن است که ما را به خواستنش وا می‌دارد. اما بسیاری مواقع وقتی به چیزی که می‌خواستیم می‌رسیم، حس می‌کنیم راضی کننده نیست. تازه می‌فهمیم چه عیب‌هایی دارد؛ چه مشکلات و ضعف‌هایی دارد که تا کنون ندیده بودیم. گاهی هم حس می‌کنیم خواستن آن از آغاز کار اشتباهی بوده است. اما مگر نه این است که آن چیز به نظرمان خوب می‌رسیده و حس می‌کردیم به داشتنش نیاز داریم؟ پس چرا چنین حسی پیدا می‌کنیم. خیلی‌ها می‌گویند علت این دلزدگی و ملال، و دیدن عیب و ایرادهای آن چیز این است که وقتی به خواسته‌مان می‌رسیم، به بودنش عادت می‌کنیم وبرایمان تکراری می‌شود. کم کم می‌گردیم و عیب و ایرادی در آن پیدا می‌کنیم و بعد از مدتی بی‌خیالش می‌شویم و سراغ چیز تازه‌ای می‌رویم. اما به نظر من جور دیگری هم می‌توان این مسئله را تحلیل کرد.

همانطور که در بالا گفتم به نظر می‌رسد نفسِ خواستن برای امید و معنای زندگی آدمی ضروری است. پس برای زنده بودن و شاد بودن همیشه باید خواسته‌ای داشت. شاید بتوان گفت نفسِ خواستن از آنچه می‌خواهیم مهم‌تر است. همیشه باید چیزی برای خواستن و تلاش وجود داشته باشد و همین سبب می‌شود خیلی چیز‌ها را بدون تأمل کافی بخواهیم. در واقع مسئلهٔ ما این است که چیزی برای خواستن پیدا کنیم. پس ناخودآگاه می‌گردیم ببینیم همه چه می‌خواهند، خب ما هم آن را می‌خواهیم و برایش تلاش می‌کنیم. اما چون دقیق نیندیشیده بودیم، وقتی به دستش می‌آوریم تازه به عیب‌هایش پی می‌بریم. یا خیلی مواقع چیزی را می‌خواهیم که دیگران نمی‌خواهند یا حتی چیزی را می‌خواهیم که مورد نیازمان هم هست ولی چون اولویت اصلی و پنهان ما نفس ِخواستن است به زوایای تاریک آن چیز نگاه نمی‌کنیم و گزینه‌های بدیل را خیلی جدی نمی‌گیریم.

در واقع ما آدم‌ها فریب نیاز به خواستن را می‌خوریم. شاید بتوان کمی درنگ کرد. به نیاز به خواستن اندیشید و از آن پس هر چیزی که می‌خواهیم را در افق این دیدگاه در نظر بگیریم. یعنی در هر خواستنی و در هر تصمیمی دو چیز را از هم متمایز ببینیم: یکی نیاز به خواستن و دیگری نیاز به چیزی که می‌خواهیم.