در باب حقیقت انضمامی افسردگی
"همیشه عنصر مخربی در رفتارهای آدمی هست و امید راهی است برای فرار از خود؛ از وضیعت اسف باری که تولد برایمان رقم زده است" افسردگی چیزی جز باور به این گزاره نیست. و افسردگی چه بی صدا و آرام به روزها و لحظه هایمان می خزد. و افسردگی چه آرام می رود زیر پوست روابطمان. و افسردگی چه بی خبر رنگ در و دیوار را تغییر می دهد، صداهای آشنا را غریبه می کندو طنین های دلنشین را به ضرباهنگی فرساینده بدل می کند.
همیشه کسی هست که کسی را می پاید. کسی که نزدیک است. آمده تا به صورت تنهایی او چنگ بزند. می دود بی آنکه هراسی از نبود وقت داشته باشد. می نشیند بی آنکه خسته باشد و داد می زند بی آنکه واقعاً عصبانی شده باشد.
همیشه عنصر مخربی در همه ی رفتارهای آدمی هست. ولی آدمی آن را نمی بیند تا زمانی که افسردگی از راه می رسد. افسردگی مثل عشق است: چشم آدمی را باز می کند. تنها آن موقع است که می فهمد : "همیشه عنصر مخربی در رفتارهای انسان هست و امید راهی است برای فرار از خود؛ از وضیعت اسف باری که تولد برایمان رقم زده است"