در این شب سرد و برفی ، حالم از خودم به هم می خورد، وقتی برای گرم شدن به بخاری می چسبم. در حالی که یکی دو ساعت قبل به مردی برخوردم که روی کارتن ها و در میان انبوهی لباس خوابیده بود و هنوز می لرزید. خدایا ، کافی نیست؟ او رنج می کشد و من هم از خودم اینگونه حالم به هم می خورد. و خب ، چه کار می شود کرد؟ خودت را جای من بگذار. آخر چرا این مجموعه را اینقدر هماهنگ و دردناک آفریدی؟