درباه حسرت و حسادت
«آدمی به نعمتهایی که هرگز به فکر داشتن آنها نیفتاده است، اصلا احساس نیازی نمیکند. بلکه بدون آنها هم کاملا راضی است، در حالی که کسی که صد بار بیشتر از دیگری ثروت دارد به علت کمبود آنچه توقع آن را دارد، احساس ناخرسندی میکند. از این حیث هم هر کسی افقی دارد که با آنچه برای او شدنی است، تعیین میگردد. گستره توقعات هر کس تا سرحد این افق است. اگر در پهنای این افق پدیدهای بر او ظاهر شود که امیدی به دسترسی به آن داشته باشد، احساس سعادت میکند. برعکس، اگر مشکلاتی پیدا شوند که دورنمای رسیدن به آن را از او سلب کنند، ناخرسند میگردد. آنچه خارج از این دایره قرار دارد مطلقا بر او تاثیری نمیگذارد.
از این رو فقیر از دارایی ثروتمند مشوش نمیگردد و از سوی دیگر ثروتنمد اگر به مقصودش نرسد، با آنچه دارد تسلی نمییابد.» *
حسرت و حسادت دو احساس بیپایاناند که ورطهشان را هیچ منتهایی نیست. اما آدمی حسرت چه چیزی را میخورد و به چه کسی حسادت میورزد؟ تعیین این حد و مرز کار دشواری است ولی شاید بتوان با تعمیم تجربه خود و شواهد حاصل از توجه به حسرتها و حسادتهای اطرفیان به این نتیجه رسید که: «آدمی فقط حسرت اموری را میخورد که رسیدن به آنها و یا داشتن آنها را در دایرهٔ امکانات گذشته و حال خود میدیده است» و به کسانی حسادت میبرد «که دست یابی به موقعیتت و داشتن چیزهایی که آنها دارند را در توان گذشته و حال خود میدیده است». به نظر میرسد همه ما سنجشی واقعی یا خیالی از توان خود داریم و بر اساس این توان واقعی یا خیالی است که افقِ ممکن داشتههایمان را تعیین میکنیم. حال اگر چیزی در این افق باشد که به آن نرسیده باشیم حسرتش را میخوریم و اکر دیگری به آن رسیده باشد، به او رشک میبریم یا حسادت میکنیم.
رشک بردن (که گویی بار مثبتی دارد) را که کنار بگذاریم، حسرت و حسادت از ویران کنندهترین احساسهای آدمیاند. راه به هیچ جایی جز تخریب و ویرانی روان نمیبرند و اگر رها شوند به هر کس و هر چیزی در این افق ممکنات، تعلق میگیرند. این را هم به نظر میآید که باید پذیرفت که برخی آدمها از لحاظ ساختار روانی بیش از دیگران مستعد حسرت خوردناند؛ برخی بیش از دیگران مستعد حسادت ورزیدناند و برخی آدمها در دورانهایی از عمر امکان حسرت خوردن یا حسادت بردنشان افزایش مییابد. با این حال درک چرایی و چگونگی ظهور این احساسها و چگونگی درمان آنها، تاثیر تقریبا مستقیمی بر میزان شادی و رضایت خاطر آدمی دارد. امیدوارم بتوانم در آینده اگر پاسخ روشنی برای این پرسشها پیدا کردم با شما هم در میان بگذارم.
* در باب حکمت زندگی، آرتور شوپنهاور، ترجمه محمد مبشری، انتشارات نیلوفر، تابستان ۸۸